انتظار
سلام.سلام به پسر خوشگل و نازم.تواین مدت کلی اتفاق افتاد.دایی و مامان بزرگم رفتن حج وبرگشتن.درحالیکه وقتی دایی حج بود زندایی دخترش رو یک ماه زودتر ازموعد به دنیا آورد! اولش همه استرس گرفتن و ناراحت بودن ولی خوشبختانه بخیر گذشت و هردوشون سالمن.کلی مهمونی و دعوتی داشتیم از خونه دایی و مامان بزرگ گرفته تا خاله و مامان جون و .... خاله رها اومد چند روزی خونه مامان جون همه دور هم بودیم که خیلی خوش گذشت.البته این وسط مسطها جنابعالی هم خودی نشون دادی و یه روز که من ضعف کردم و بیحال شدم اونقدر حرکتهای عجیب وغریب و تند و شدید داشتی و بعدشم یهو ساکت شدی که منو بابایی وحشت کردیم. سریع رفتیم دکتر نوار قلب ...
نویسنده :
زهرا
10:11