امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

امیرعلی جون

انتظار

سلام.سلام به پسر خوشگل و نازم.تواین مدت کلی اتفاق افتاد.دایی و مامان بزرگم رفتن حج وبرگشتن.درحالیکه وقتی دایی حج بود زندایی دخترش رو یک  ماه زودتر ازموعد به دنیا آورد! اولش همه استرس گرفتن و ناراحت بودن ولی خوشبختانه بخیر گذشت و هردوشون سالمن.کلی مهمونی و دعوتی داشتیم از خونه دایی و مامان بزرگ گرفته تا خاله و مامان جون و .... خاله رها اومد چند روزی خونه مامان جون همه دور هم بودیم که خیلی خوش گذشت.البته این وسط مسطها جنابعالی هم خودی نشون دادی و یه روز که من ضعف کردم و بیحال شدم اونقدر حرکتهای عجیب وغریب و تند و شدید داشتی و بعدشم یهو ساکت شدی که منو بابایی وحشت کردیم. سریع رفتیم دکتر نوار قلب ...
23 ارديبهشت 1392

6 ماهه شدی عزیز دلم

سلام پسر قشنگم. خوبی مامانی؟چیکار میکنی عزیز دلم؟الان دیگه 6 ماهه شدی و تقریبا 3 ماه دیگه به دنیا میای.ماشا الله دیگه مردی شدی واسه خودت.کاش الان آخرای مرداد بود.همیشه تو رو تصور میکنم. بالباسهایی که واست خریدم. بابایی رو تصور میکنم که بغلت میکنه و با هات بازی میکنه.وقتی میبرمت خونه مامان جون پیش داییها و خاله ستاره. وای کی میشه من این روزها رو ببینم. ببینم که چطور همه با هات بازی میکنن و حرف میزنن.و تو فقط به فکر شیرخوردن و خوابیدن خودتی. کی میشه این لباسای نوزادی و سر همی رو تنت کنم و دست و پاهای تپل و کوچولوت  رو ببوسم.کی میشه هر لحظه و هر ثانیه به صورت  معصوم و پاکت نگاه کنم و غرق لذت و آرامش بشم.خ...
9 ارديبهشت 1392

تصورات ما

سلام پسر مامان. چطوری خوشگلم؟ مامان بزرگت پیش بینی کرده تو یا دوقلویی یا خیلی درشت!!!مامان  جونت هم واست  کالسکه و اسباب بازی و کلی وسیله دیگه خریده.  تقریبا وسایلت کامل شده فقط باید منتظر باشیم تا به وقتش تشریف  فرما بشی عزیز دل مامان وای خدایا کی میشه چشمامو باز کنم و ببینم آخرای مرداد شده و تو تو بغلم هستی عزیزکم.دایی جونت از سربازی برگشته اونم مثل بابایی دستشو میزاره رو شکمم ببینه تو چجوری وول میخوری خیلی واسش عجیبه بابایی هم میگه اگه یه موجود زنده تو شکم من وول بخوره من از وحشت فرار میکنم! ولی  وقتی تو  وروجک بازی در میاری و حرکتهای تو رو  تو شکم من حس ...
5 ارديبهشت 1392
1